Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


پت و مت 

به بروبچ با حال خووووووووش اومدین نظر مظر انتقاد پنتقاد یادتون نره هاااااااا

سیلاااااااااااااام بروبچ...

خوبین که ان شاالله؟؟؟؟

عیدتون پیشاپیش تبریک

سالتون پرخنده

وپر از خبرای خوب خوب

دوستای خوبم من یه وبلاگ تکونی حسابی کردم

همه چی وبلاگمو عوض کردم حتی عنوانشووووو

خدا کنه خوب شده باشه

تورو خدا تو این نظر سنجیه شرکت کنین و نظرتون رو بگین

دوستتون داااااااااااااااااااارم

 

+نوشته شده در جمعه 26 اسفند 1390برچسب:,ساعت20:19توسط رها | |

تفاوت عشق و دوست داشتن
عشق یک جوشش کوراست
و پیوندی از سر نابینایی،
دوست داشتن پیوندی خودآگاه
واز روی بصیرت روشن و زلال.
عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و
هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است،
دوست داشتن از روح طلوع می کند و
تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج میگیرد.
عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست،
و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر میگذارد
دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی میکند.
عشق طوفانی ومتلاطم است،
دوست داشتن آرام و استوار و پروقار وسرشاراز نجابت.
عشق جنون است
و جنون چیزی جز خرابی
و پریشانی "فهمیدن و اندیشیدن "نیست،
دوست داشتن ،دراوج،از سر حد عقل فراتر میرود
و فهمیدن و اندیشیدن رااززمین میکند
و باخود به قله ی بلند اشراق میبرد.
عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند،
دوست داشتن زیبایی های دلخواه را
در دوست می بیند و می یابد.
عشق یک فریب بزرگ و قوی است ،
دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی،
بی انتها و مطلق.
عشق در دریا غرق شدن است،
دوست داشتن در دریا شنا کردن.
عشق بینایی را میگیرد،
دوست داشتن بینایی میدهد.
عشق خشن است و شدید و ناپایدار،
دوست داشتن لطیف است و نرم و پایدار.
عشق همواره با شک آلوده است،
دوست داشتن سرا پا یقین است و شک ناپذیر.
ازعشق هرچه بیشتر نوشیم سیراب تر میشویم،
از دوست داشتن هرچه بیشتر ،تشنه تر.
عشق نیرویی است در عاشق ،که او را به معشوق میکشاند،
دوست داشتن جاذبه ای در دوست ،که دوست را به دوست می برد.
عشق تملک معشوق است،
دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست.
عشق معشوق را مجهول و گمنام می خواهد تا در انحصار او بماند،
دوست داشتن دوست را محبوب و عزیز میخواهد
ومیخواهد که همه ی دل ها آنچه را او از دوست
در خود دارد ،داشته باشند.
در عشق رقیب منفور است،
در دوست داشتن است که:
"هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند"
که حسد شاخصه ی عشق است
عشق معشوق را طعمه ی خویش میبیند
و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش نرباید
و اگر ربود با هردو دشمنی می ورزد و
معشوق نیز منفور میگردد
دوست داشتن ایمان است و
ایمان یک روح مطلق است
یک ابدیت بی مرز است
از جنس این عالم نیست."

"دکتر علی شریعتی


 

+نوشته شده در پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:,ساعت23:34توسط رها | |

دختر جوانی از مکزیک برای یک مأموریت اداری چند ماهه به آرژانتین منتقل شد.

پس از دوماه، نامه ای از نامزد مکزیکی خود دریافت می کند به این مضمون:


« لورای عزیز،



متأسفانه دیگر نمی توانم به این رابطه از راه دور ادامه بدهم و باید بگویم که در



این مدت ده بار به توخیانت کرده ام!!! و می دانم که نه تو و نه من شایسته این



وضع نیستیم.




من را ببخش و عکسی که به تو داده بودم برایم پس بفرست»



باعشق : روبرت



دخترجوان رنجیـده خاطر از رفتار مرد، ازهمه همکاران و دوستانش می خواهد



که عکسی از نامزد، برادر، پسرعمو، پسردایی... خودشان به او قرض بدهند و



همه آن عکس ها راکه کلی بودند با عکس روبرت، نامزد بی وفایش، در یک پاکت



گذاشته و همراه با یادداشتی برایش پست می کند، به این مضمون:



«روبرت،



مراببخش،




اما هر چه فکر کردم قیافه تو را به یاد نیاوردم،




لطفاً عکس خودت را از میان عکسهای توی پاکت جداکن وبقیه رابه من برگردان.....»



دمش گرم!

 

+نوشته شده در چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:,ساعت13:38توسط رها | |

بچه ها یه چند تا کاریکاتور جالب گذاشتم قشنگه مخصوصا دومیه دست آقایون رو رو میکنه...

برین ادامه مطلب خودتون میفهمین من چی میگم

راستی نظر یادتون نره ها

پس فعلا بااااااااااای


ادامه مطلب

+نوشته شده در چهار شنبه 23 آذر 1390برچسب:,ساعت11:39توسط رها | |

 



خواهم افتاد و خواهم مرد

اما مي خواهم هرچه بيشتر بروم

تا هرچه دورتر بيفتم

تا هر چه ديرتر بيفتم

هرچه ديرتر و دورتر بميرم

نمي خواهم حتي يک گام يا يک لحظه

پيش از آنکه مي توانستم برم و بمانم ،

افتاده باشم و جان داده باشم

 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 17 آذر 1390برچسب:,ساعت18:19توسط رها | |

يک پنجره براي ديدن



يک پنجره براي شنيدن

يک پنجره که مثل حلقه ي چاهي

در انتهاي خود به قلب زمين مي رسد

و باز مي شود به سوي وسعت اين مهرباني مکرر آبي رنگ

يک پنجره که دست هاي کوچک تنهايي را

از بخشش شبانه ي عطر ستاره هاي کريم

سرشار مي کند

و مي شود از آنجا

خورشيد را به غربت گل هاي شمعداني مهمان کرد

يک پنجره براي من کافيست

+نوشته شده در پنج شنبه 17 آذر 1390برچسب:,ساعت18:3توسط رها | |

 

عشق نیازیه که همه ی آدما به اون مبتلا میشن و بهش نیاز دارن کسی که عاشقه میتونه خدارو راحتتر لمس کنه و وجودشو حس کنه ولی نمیدونم چرا تو داستانا هیچوقت عاشقا بهم نمیرسن مثل لیلی و مجنون شیرین و فرهاد البته بگم ها عشق فرهاد علکی بوده تو آپ بعدیم عشقشون رو مورد نقد و انتقاد قرار میدم و شما خواهین فهمید که فرهاد بیچاره نبوده بگذریم داشتم میگفتم که عاشقا بهم نمیرسن آخه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

این عشقااااااااااااااااای تو خیابون یا اینترنتی که هیچ بیخیال به هم نرسن باید خدا رو شکر کرد میگن از کمبود محبت جوووووووووووووونا کشیده میشن به برقراری دوستی با جنس مخالف

به قول اون اس ام اسه که میگه: نون خشک هم نشدیم یکی از رو زمین برمون داره ببوستمون

میدونین دلم از چی میسوزه؟از اینکه دخملااااااااااااااا راحت گوووووووووووووووول این پسملاااااااااااااااااااااااااااااا رو میخورن و دل وایمونشونو میدن

تا پسمله میگه واست میمیرم دخمله تا تهشو رفته تا چند ماه به این فکر میکنن که پسمله مرده یانه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ولی غافل ازاینکه اون درعین حال سه چهارتا رو هم یدکی تو جیبش داره نمیخوام از پسملا بدبگمااااااااااااااااااا چون درصد 50 این مسایل تقصیر ما دخملاست من خودم این موضوع رو به وضوح تو محرم دیدم پسمله ی بیچاره برای احترام به امام حسین میخواستن یه 10 روز محرم رو گناه نکنن و عذادار باشن ولی بعضی ازین دخملا با سرووضع افتضاح میان تو خیابون و جلوی دسته ها خودنمایی میکنن بماند هی پسمله خودشو میزنه به اون راه ولی آخرش دیگه شیطونه ودخمله پیروز میشن و خلااااااااااااااااااصه آخرشو خودتون میدووووووووووووونین دیگه

این پسملااااااااااااااااااااااااا هم ازخدااااااااااااااااااااااا خواستنااااااااااااااااااا وگرنه چراااااااااااااااااااااا باید شمااااااااااااااااره بدن هااااااااااااااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بچه ها سوء تفاهم نشه فقط ازدست اون دخمله که خیلی خودنمایی میکرد رو اعصاب مصابم با یه لنگه کفش راه میرفت.......

 هم لباساش هم آرایشش مناسب محرم نبود ای کااااااااااااااش حداقل همین محرم رو درست زندگی میکردیم

کاااااااااااااااش یادموووووووووووووووووووون بمونه قراره یه روز بمیررررررررررررریم

+نوشته شده در پنج شنبه 17 آذر 1390برچسب:,ساعت17:24توسط رها | |


بوسه

در دو چشمش گناه می خنديد

بر رخش نور ماه می خنديد

در گذرگاه آن لبان خموش

شعله ئی بی پناه می خنديد



شرمناك و پر از نيازی گنگ

با نگاهی كه رنگ مستی داشت

در دو چشمش نگاه كردم و گفت:

بايد از عشق حاصلی برداشت



سايه ئی روی سايه ئی خم شد

در نهانگاه رازپرور شب

نفسی روی گونه ئی لغزيد

بوسه ئی شعله زد ميان دو لب

 

+نوشته شده در چهار شنبه 16 آذر 1390برچسب:,ساعت23:26توسط رها | |

امروز صبح اصلا دلم نمیخواست برم مدرسه بااینکه امتحان زیست پریده بود ولی راستش ادبیات نخونده بودم

اینوباید چیکار میکردم؟

اول که بیدار شدم ساعت 6:30 بود گفتم ولش کن زنگ دوم میرم سر کلاس آخه پارسال زنگ اولو جیم میشدم طبقه ی بالامیخوابیدم بعد نیم ساعت قبل از زنگ تفریح اول راه میوفتادم صبر میکردم وقتی زنگ میخورد با بچه ها میرفتم بالا

البته مدرسه هم چیزی نمیفهمید یه بار خیلی گیر دادن کجا بودی گفتم دل درد داشتم تو نماز خونه خوابیده بودم

خلاصه همین نقشه رو داشتم که مامانم اومد گفت مدرسه نمیری؟

-نه ساعت 7:30 دیر شده زنگ دوم میرم

مامانم تلویزیون رو که روشن کرد فهمیدم نه بابا ساعت من جلو بوده ساعت هنوز 7 هم نشده به زور مامانم آماده شدم

یه تاکسی گرفتم چون حوصله ی خیابون و پیاده روی نداشتم دم مدرسه مون یه لوازم تحریریه از اونجا یه دونه ازین دفترچه یادداشتای چسبی خریدم برای تقلب تمام تاریخ ادبیات و سوالای حفظی رو توش نوشتم دیدم دوستم داره الف ب ج دال حفظ میکنه ازش پرسیدم چیه؟

گفت:امتحان تستیه گروه ب رو از کلاس بقلی گرفتم میگن امتحانشون تستی بوده خدا کنه واسه ما هم این طوری باشه

اینطوری یه فکری به کلم زد شاید من گروه ب باشم اگه سوالا یکی باشه چی؟ 

اینطری بود منم جوابارو به امید یکی بودن نوشتم و اد زد و امتحانا یکی در اومد حالا من چی؟

شدم گروه ب و سوالا یکی و من جوابا رو داشتم خدایی خیلی حال کردم

اینم از روز هشتم محرم ما بااینکه تقلب خوب نیست و خودم بهش اعتقادی ندارم ولی اگه پیش بیاد استقبال میکنم شما چی؟

 

+نوشته شده در سه شنبه 14 آذر 1390برچسب:,ساعت16:31توسط رها | |

برای خانواده ی ما هفتم محرم روز پر کاریه چون مامانم نذر داره هر سال هفتم محرم یه گوسفند قربونه کنه و خودش غذا بپزه

یه عالمه مهمون هم دعوت کنه به همین خاطر من شنبه نرفتم مدرسه

خوب راستش امتحان میان ترم دینی داشتیم منم که درس نخونده بودم از سه شنبه تا جمعه همش خوش گذرونی کردم

وقتی مامانم گفت نرو مدرسه اولش یه کم ناز کردم وگفتم نه من امتحان دارم خیلی مهمه ولی از خدا خواسته نرفتم

ای کاش میرفتم آخه از ساعت 7صبح بیدارم کردن و همش ازم کار کشیدن اونقدر که لاغر شدم

از یه طرف یک شنبه امتحان ادبیات و زمین شناسی رو تو یه روز داشتیم آخراش داشت گریه ام در میومد هیچی نخونده بودم وهمش غرولند میکردم و به خودم فحش میدادم که چرا درس نخوندم

خلاصه وقتی بابام گفت شب هم میریم هییت دیگه از روی حرص با کتاب که تودستم بود با یه کتاب زدم تو کلم گفتم خداااااااااااااااااااااااایا چی کار کنم

مامانم که منو اونطوری دید گفت میخواستی بخونی چند روز بی کار تو خونه بودی

دیگه راهی برام نمونده بود فقط یه کار اونم دعا

یه عالمه دعا کردم بعد زنگ زدم به دوستم صغری خواهرش گفت خوابه تو دلم چندتا فحش بهش دادم که چرا هر وقت من زنگ میزنم خوابه

به فاطمه زنگ زدم گفت امتحان زمین کنسل شده از خوشحالی همونجا سجده کردمو خدارو شکر کردم

خلاصه بدو بدو رفتم آماده شدم و رفتیم عزاداری.....

تاحالا شده دعایی کنی و دعات سریع مستجاب بشه؟

نظر یادتون نره.....

 

+نوشته شده در دو شنبه 14 آذر 1390برچسب:,ساعت15:12توسط رها | |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد